گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
دانشنامه امام علی علیه سلام
جلدششم
3 / 4 حرکت امام به سوی حَروراء و توبه گروهی از خوارج



3 / 4حرکت امام به سوی حَروراء و توبه گروهی از خوارجالفتوح پس از بیانِ بازگشت عبد اللّه بن عبّاس از حروراء و گزارش دادنِ وی به امام علیه السلام درباره آنچه میان وی و خوارج گذشته است : علی علیه السلام همراه صد مرد از یارانش ، به سوی خوارج مَرکَب راند تا در حروراء به ایشان رسید . چون این خبر به خوارج رسید ، عبد اللّه بن کَوّاء ، همراه صد مرد از یارانش مَرکَب راند تا مقابل علی علیه السلام ایستاد . علی علیه السلام به وی گفت : «ای ابن کوّاء! سخن بسیار است . از یاران خویش جدا شو و نزد من آی تا با تو سخن بگویم» . ابن کوّاء گفت : آیا از شمشیر تو در امانم؟ علی علیه السلام گفت : «آری ؛ تو از شمشیر من در امانی» . ابن کوّاء با ده تن از یارانش حرکت کرده ، به علی علیه السلام نزدیک شدند . ابن کوّاء خواست سخن را بیاغازد ، که مردی از یاران علی علیه السلام بر او بانگ زد و گفت : خاموش باش تا آن کس که در سخن گفتن سزاوارتر از توست ، به سخن پردازد. پس ابن کوّاء سکوت ورزید و علی بن ابی طالب علیه السلام لب به کلام گشود . از نبردی سخن گفت که میان او و معاویه رخ داده بود و از روزی یاد کرد که قرآن ها برافراشته شدند و این که چگونه بر آن دو داور ، اتّفاق کردند . سپس علی علیه السلام به وی گفت : «ای ابن کوّاء ، وای بر تو! آیا در آن روز که قرآن ها برافراشته شدند ، به شما نگفتم که چگونه شامیان ، قصد فریب دادن شما را دارند؟ آیا نگفتمتان که سلاح[ های شما ]ایشان را گَزیده و از جنگ ، بیمناک گشته اند و مرا وا گذارید تا کارشان را یکسره کنم ؛ امّا شما گفتید : همانا این قوم ، ما را به کتاب خدای عز و جل فرا خوانده اند . پس یا ایشان را اجابت کن و یا همراه تو نمی جنگیم و به ایشان تسلیمت می کنیم؟ آن گاه که سخن شما را پذیرفتم و خواستم پسر عمویم ابن عبّاس را برگزینم تا از جانب من داور باشد زیرا وی مردی است که در پی بهره ای از این دنیا نیست و هیچ کس در فریفتنش طمع نمی بندد ، گروهی از شما از سخنم سر باز زدید و ابو موسی اشعری را نزد من آوردید و گفتید : ما به این مرد خشنودیم . پس ، به اکراه ، سخنتان را پذیرفتم و اگر یارانی جز شما در آن هنگام داشتم ، اجابتتان نمی کردم . سپس در حضور شما بر داوران شرط کردم که بر پایه آنچه در قرآن نازل شده ، از آغاز تا پایان ، و یا سنّتِ غیر قابل اختلاف ، داوری کنند و اگر چنین نکرده باشند ، پذیرش رأیشان بر من واجب نیست . آیا چنین بود یا نبود؟» . ابن کوّاء گفت : راست می گویی ؛ یکسره چنین بود . پس چرا آن گاه که دریافتی داوران به حق داوری نکرده اند و یکی ، دیگری را فریفته ، به جنگ با آن قوم بازنگشتی؟ علی علیه السلام گفت : «تا زمانی که مهلت مقرّر میان من و ایشان پایان پذیرد ، مرا راهی برای جنگ با ایشان نیست» . ابن کوّاء گفت : آیا بر این مطلب مصمّمی؟ گفت : «مگر چاره ای دیگر دارم؟ ای ابن کوّاء! بنگر که اگر من یارانی داشته باشم ، از حقّم فرو می نشینم؟» . در این هنگام ، ابن کوّاء بر شکم اسبش نواخت و همراه آن ده تن که با وی بودند ، به سوی علی علیه السلام روان شد . و بدین سان ، آنان از اندیشه خوارج بازگشتند و با علی علیه السلام به کوفه بازگشتند و دیگران پراکنده شدند ، در حالی که می گفتند : حکم، تنها از آنِ خداست ، و از کسی که خدا را نافرمانی کرده ، نمی توان اطاعت کرد .

.


ص: 408

الأخبار الطوال فی ذِکرِ احتِجاجاتِ الإِمامِ عَلِیٍّ علیه السلام عَلَی الخَوارِجِ : قالَ : لِیَخرُج إلَیَّ رَجُلٌ مِنکُم تَرضونَ بِهِ حَتّی أقولَ ویَقولَ ، فَإِن وَجَبَت عَلَیَّ الحُجَّهُ أقرَرتُ لَکُم وتُبتُ إلَی اللّهِ ، وإن وَجَبَت عَلَیکُم فَاتَّقُوا الَّذی مَرَدُّکُم إلَیهِ . فَقالوا لِعَبدِ اللّهِ بنِ الکَوّاءِ وکانَ مِن کُبَرائِهِم : اُخرُج إلَیهِ حَتّی تُحاجَّهُ ، فَخَرَجَ إلَیهِ . فَقالَ عَلِیٌّّ : هَل رَضیتُم ؟ قالوا : نَعَم . قالَ : اللّهُمَّ اشهَد ؛ فَکفی بِکَ شَهیدا . فَقالَ عَلِیٌّ رضی الله عنه : یَابنَ الکَوّاءِ ، مَا الَّذی نَقَمتُم عَلَیَّ بَعدَ رِضاکُم بِوِلایَتی ، وجِهادِکُم مَعی ، وطاعَتِکُم لی ؟ فَهلّا بَرِئتُم مِنّی یَومَ الجَمَلِ ؟ قالَ ابنُ الکَوّاءِ : لَم یَکُن هُناکَ تَحکیمٌ . فَقالَ عَلِیٌّ : یَابنَ الکَوّاءِ ، أنَا أهدی أم رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ قالَ ابنُ الکَوّاءِ : بَل رَسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله . قالَ : فَما سَمِعتَ قَولَ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ : «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ» (1) ، أکانَ اللّهُ یَشُکَّ أنَّهُم هُمُ الکاذِبونَ ؟ قالَ : إنَّ ذلِکَ احتِجاجٌ عَلَیهِم ، وأنتَ شَکَکتَ فی نَفسِکَ حینَ رَضیتَ بِالحَکَمَینِ ، فَنَحنُ أحری أن نَشُکَّ فیکَ . قالَ : وإنَّ اللّهَ تَعالی یَقولُ : «فَأْتُواْ بِکِتَبٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَآ أَتَّبِعْهُ» (2) . قالَ ابنُ الکَوّاءِ : ذلِکَ أیضا احتِجاجٌ مِنهُ عَلَیهِم . فَلَم یَزَل عَلِیٌّ علیه السلام یُحاجُّ ابنَ الکَوّاءِ بِهذا وشِبهِهِ ، فَقالَ ابنُ الکَوّاءِ : أنتَ صادِقٌ فی جَمیعِ ما تَقولُ ، غَیرَ أنَّکَ کَفَرتَ حینَ حَکَّمتَ الحَکَمَینِ . قالَ عَلِیٌّ : وَیحَکَ یَابنَ الکَوّاءِ ، إنّی إنَّما حَکَّمتُ أبا موسی وَحدَهُ ، وحَکَّمَ مُعاوِیَهُ عَمراً . قالَ ابنُ الکَوّاءِ : فَإِنَّ أبا موسی کانَ کافِراً . قالَ عَلِیٌّ : وَیحَکَ ، مَتی کَفَرَ ، أحینَ بَعَثتُهُ ، أم حینَ حَکَمَ ؟ قالَ : لا ، بَل حینَ حَکَمَ . قالَ : أفَلا تَری أنّی إنَّما بَعَثتُهُ مُسلِما ، فَکَفَرَ فی قَولِکَ بَعدَ أن بَعَثتُهُ ، أرَأَیتَ لَو أنَّ رَسولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله بَعَثَ رَجُلاً مِنَ المُسلِمینَ إلی اُناسٍ مِنَ الکافِرینَ لِیَدعُوَهُم إلَی اللّهِ ، فَدَعاهُم إلی غَیرِهِ ، هَل کانَ عَلی رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِن ذلِکَ شَیءٌ ؟ قالَ : لا . قالَ : وَیحَکَ ، فَما کانَ عَلِیَّ إن ضَلَّ أبو موسی ؟ أفَیَحِلُّ لَکُم بِضَلالَهِ أبی موسی أن تَضَعوا سُیوفَکُم عَلی عَواتِقِکُم فَتَعتَرِضوا بِهَا النّاسَ ؟ ! فَلَمّا سَمِعَ عُظَماءُ الخَوارِجِ ذلِکَ قالوا لِابنِ الکَوّاءِ : اِنصَرِف ، ودَع مُخاطَبَهَ الرَّجُلِ . فَانصَرَفَ إلی أصحابِهِ ، وأبَی القَومُ إلَا التَّمادِیَ فِی الغَیِّ . (3)

.

1- .آل عمران : 61 .
2- .القصص : 49 .
3- .الأخبار الطوال : ص 208 .

ص: 409

الأخبار الطوال در بیان دلیل آوری های امام علی علیه السلام نزد خوارج :علی علیه السلام گفت : «مردی از شما که خود می پسندید ، به سوی من آید تا گفتگو کنیم . اگر حجّت بر من واجب افتاد ، نزد شما اقرار می ورزم و به درگاه خدا توبه می کنم ؛ و اگر بر شما واجب افتاد ، شما از خداوندی که به سویش باز می گردید ، پروا ورزید» . خوارج به عبد اللّه بن کوّاء که از بزرگانشان بود ، گفتند : به سوی او روان شو تا با وی احتجاج کنی . ابن کوّاء به سوی علی علیه السلام حرکت کرد . علی علیه السلام گفت : «آیا این را پسندیدید؟» . گفتند : آری! . گفت : «بار خدایا! گواه باش ، که گواهیِ تو بَس است!» . [ سپس] علی علیه السلام گفت : «ای ابن کوّاء! پس از تن دادن به ولایتم و جنگیدنتان به همراهی ام و فرمان برداری تان از من ، چه عیبی در من یافتید؟! چرا در نبرد جَمَل از من سر بر نتافتید؟» . ابن کوّاء گفت : آن جا ، حَکَمیّت (داوری) در میان نبود! علی علیه السلام گفت : «ای ابن کوّاء! آیا من بیشتر بر هدایتم یا پیامبر خدا؟» . ابن کوّاء گفت : پیامبر خدا . علی علیه السلام گفت : «آیا سخن خدای عز و جل را [ در ماجرای مُباهله] نشنیده ای : «بگو: بیایید تا ما پسران خود را و شما پسرانتان را ، و ما زنان خود را و شما زنانتان را ، و ما جان های خود را و شما جان هایتان را فرا خوانیم» ؟ آیا خداوند تردید داشت که آنان ناراست می گویند؟» . گفت : این احتجاجی بود بر ایشان ؛ امّا تو آن گاه که داوری را پذیرفتی ، در [ حقّانیّت ]خویش تردید کردی . پس ما به تردید کردن در تو سزاوارتریم . گفت : «همانا خدای فرازمند می فرماید : «شما کتابی از جانب خدا بیاورید که از آن دو هدایتگرتر باشد تا من از آن پیروی کنم» » . ابن کوّاء گفت : این نیز احتجاجی از وی بود با ایشان . و همچنین به همین گونه ، علی علیه السلام با ابن کوّاء استدلال می کرد که ابن کوّاء گفت : تو در همه سخنانت ، راست گفتاری ، جز آن که با پذیرش داوریِ آن دو داور ، کفر ورزیدی . علی علیه السلام گفت : «وای بر تو ، ای ابن کوّاء! همانا جز این نیست که من فقط ابو موسی را داوری دادم ؛ و عمرو را معاویه داور ساخت» . ابن کوّاء گفت : پس ابو موسی کافر شد . علی علیه السلام گفت : «وای بر تو! او چه زمان کافر شد؟ آن گاه که من او را برگزیدم یا آن زمان که وی حکم کرد؟» . گفت : نه ؛ بلکه آن زمان که حکم کرد . گفت : «آیا ندیدی که من او را در حالی که مسلمان بود ، برگزیدم و به گفته تو ، پس از آن که من برگزیدمش ، کفر ورزید؟ آیا در نظر تو ، اگر پیامبر خدا مردی از مسلمانان را به سوی گروهی از کافران می فرستاد تا ایشان را به جانب خدا فرا خوانَد و او آنان را به غیر خدا فرا می خوانْد ، پیامبر خدا را گناهی بود؟» . گفت : نه . گفت : «وای بر تو! پس اگر ابو موسی گم راه گشت ، مرا چه گناهی است؟ آیا با گم راهیِ ابو موسی ، بر شما روا می شود که شمشیرهاتان را بر دوش افکنید و با آن متعرّض مردم شوید؟» . چون بزرگانِ خوارج چنین شنیدند ، به ابن کوّاء گفتند : باز گرد و گفتگو با این مرد را وا گذار! پس وی نزد یارانش بازگشت و آن قوم ، همچنان در گم راهی ماندند .

.


ص: 410

. .


ص: 411

. .


ص: 412

الکامل للمبرّد فی ذِکرِ الخَوارِجِ : یُروی أنَّ عَلِیّا فی أوَّلِ خُروجِ القَومِ عَلَیهِ دَعا صَعصَعَهَ بنَ صوحانَ العَبدِیَّ وقَد کانَ وَجَّهَهُ إلَیهِم وزِیادَ بنَ النَّضرِ الحارِثِیَّ مَعَ عَبدِ اللّهِ بنِ العَبّاسِ ، فَقالَ لِصَعصَعَهَ : بِأَیِّ القَومِ رَأَیتَهُم أشَدَّ إطافَهً ؟ فَقالَ : بِیَزیدَ بنِ قَیسٍ الأَرحَبِیِّ . فَرَکِبَ عَلِیٌّ إلَیهِم إلی حَرَوراءَ ، فَجَعَلَ یَتَخَلَّلُهُم حَتّی صارَ إلی مَضرِبِ یَزیدَ بنِ قَیسٍ ، فَصَلّی فیهِ رَکعَتَینِ ، ثُمَّ خَرَجَ فَاتَّکَأَ عَلی قَوسِهِ ، وأقبَلَ عَلَی النّاسِ ، ثُمَّ قالَ : هذا مَقامٌ مَن فَلَجَ فیهِ فَلَجَ یَومَ القِیامَهِ ، أنشُدُکُمُ اللّهَ ، أعَلِمتُم أحَدا مِنکُم کانَ أکرَهُ لِلحُکومَهِ مِنّی ؟ قالوا : اللّهُمَّ لا . قال : أ فَعَلِمتُم أنَّکُم أکرَهتُمونی حَتّی قَبِلتُها ؟ قالوا : اللّهُمَّ نَعَم . قالَ : فَعَلامَ خالَفتُمونی ونابَذتُمونی ؟ قالوا : إنّا أتَینا ذَنبا عَظیما ، فَتُبنا إلَی اللّهِ ، فَتُب إلَی اللّهِ مِنهُ وَاستَغفِرهُ نَعُد لَکَ . فَقالَ عَلِیٌّ : إنّی أستَغفِرُ اللّهَ مِن کُلِّ ذَنبٍ . فَرَجَعوا مَعَهُ ، وهُم سِتَّهُ آلافٍ . فَلَمَّا استَقَرّوا بِالکوفَهِ أشاعوا أنَّ عَلِیّا رَجَعَ عَنِ التَّحکیمِ ورَآهُ ضَلالاً ، وقالوا : إنَّما یَنتَظِرُ أمیرُ المُؤمِنینَ أن یَسمَنَ الکُراعُ ، ویُجبَی المالُ ، فَیَنهَضَ إلَی الشّامِ . فَأَتَی الأَشعَثُ بنُ قَیسٍ عَلِیّا فَقالَ : یا أمیرَ المُؤمِنینَ ، إنَّ النّاسَ قَد تَحَدَّثوا أنَّکَ رَأَیتَ الحُکومَهَ ضَلالاً ، والإِقامَهَ عَلَیها کُفرا ! فَخَطَبَ عَلِیٌّ النّاسَ فَقالَ : مَن زَعَمَ أنّی رَجَعتُ عَنِ الحُکومَهِ فَقَد کَذَبَ ، ومَن رَآها ضَلالاً فَهُوَ أضَلُّ . فَخَرَجَتِ الخَوارِجُ مِنَ المَسجِدِ ، فَحَکَّمَت ، فَقیلَ لِعَلِیٍّ : إنَّهُم خارِجونَ عَلَیکَ . فَقالَ : لا اُقاتِلُهُم حَتّی یُقاتِلونی ، وسَیَفعَلونَ . (1)

.

1- .الکامل للمبرّد : ج 3 ص 1130 ، شرح نهج البلاغه : ج 2 ص 278 نحوه ؛ بحار الأنوار : ج 33 ص 353 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 130 .

ص: 413

الکامل ، مبرّد در بیان ماجرای خوارج : روایت شده است که در آغاز خروج ایشان بر علی علیه السلام ، وی صَعصَعه بن صُوحان عبدی که او را پیش تر به جانب آنان فرستاده بود و زیاد بن نضر حارثی را همراه عبد اللّه بن عبّاس فرا خوانْد و به صعصعه گفت : «چنان که تو دیدی ، آنان بیشتر گردِ کدام کس را گرفته اند؟» . گفت : یزید بن قیس اَرحَبی . پس علی علیه السلام به سوی آنان در حَروراء مَرکَب رانْد و در میان ایشان گشت تا به خیمه یزید بن قیس رسید و در آن ، دو رکعت نماز گزارْد . سپس بیرون آمد و بر کمان خویش تکیه زد و به مردم روی کرد و گفت : «این است آن جایگاهی که هر کس در آن پیروز شود ، در روز قیامت پیروز شده است . شما را به خداوند سوگند می دهم ، آیا از میان خویش ، کسی را می شناسید که بیش از من از داوری بیزار بوده باشد؟» . گفتند : خدای را ، نه! گفت : «آیا می دانید که شما مرا به پذیرش داوری وا داشتید؟» . گفتند : خدای را ، آری! گفت : «پس بر چه پایه ، با من مخالفت کردید و به من اعلام جنگ نمودید شکسته اید؟» . گفتند : ما گناهی بزرگ مرتکب شدیم و نزد خدا توبه کردیم . تو [ نیز] از این گناه نزد خدا توبه کن و از او آمرزش خواه ، تا به سویت بازگردیم . علی علیه السلام گفت : «همانا من از هر گناهی نزد خدا توبه می کنم» . پس شش هزار تن از ایشان با وی بازگشتند . آن گاه که در کوفه استقرار یافتند ، چنین رواج دادند که علی ، از داوری بازگشته و آن را گم راهه شمرده است ؛ وگفتند : همانا امیر مؤمنان در انتظار است تا مَرکَب ها فربه شوند و اموال گرد آید و سپس به سوی شام حمله بَرَد . پس اشعث بن قیس نزد علی علیه السلام آمد و گفت : ای امیر مؤمنان! مردم می گویند که تو داوری را گم راهه شمرده ای و انتخاب داور را کفر دانسته ای . پس علی علیه السلام مردم را مخاطب ساخت و گفت : «هر کس می پندارد من از داوری بازگشته ام ، دروغ می گوید ؛ و هر کس آن را گم راهه می داند ، خودْ گم راه تر است» . آن گاه ، خوارج از مسجد بیرون شدند و شعار تحکیم (لا حکم إلّا للّه ) سر دادند . به علی علیه السلام گفته شد : آنان بر تو خروج کرده اند . گفت : «من با ایشان نمی جنگم تا آن گاه که ایشان با من بجنگند ؛ و به زودی چنین می کنند!» .

.


ص: 414

تاریخ الطبری عن عماره بن ربیعه فی ذِکرِ الخَوارِجِ : بَعَثَ عَلِیٌّ زِیادَ ابنَ النَّضرِ إلَیهِم فَقالَ : اُنظُر بِأَیِّ رُؤوسِهِم هُم أشَدُّ إطافَهً . فَنَظَرَ ، فَأَخبَرَهُ أنَّهُ لَم یَرَهُم عِندَ رَجُلٍ أکثَرَ مِنهُم عِندَ یَزیدَ بنَ قَیسٍ . فَخَرَجَ عَلِیٌّ فِی النّاسِ حَتّی دَخَلَ إلَیهِم ، فَأَتی فُسطاطَ یَزیدَ بنِ قَیسٍ ، فَدَخَلَهُ فَتَوَضَّأَ فیهِ ، وصَلّی رَکعَتَینِ ، وأمَّرَهُ عَلی أصبَهانَ (1) وَالرَّیِّ (2) . ثُمَّ خَرَجَ حَتَّی انتَهی إلَیهِم وهُم یُخاصِمونَ ابنَ عَبّاسٍ ، فَقالَ : اِنتَهِ عَن کَلامِهِم ، أ لَم أنهَکَ رَحِمَکَ اللّهُ ! ثُمَّ تَکَلَّمَ فَحَمِدَ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : اللّهُمَّ إنَّ هذا مَقامٌ مَن أفلَجَ فیهِ کانَ أولی بِالفُلجِ یَومَ القِیامَهِ ، ومَن نَطَقَ فیهِ وأوعَثَ (3) فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أعمی وأضَلُّ سَبیلاً . ثُمَّ قالَ لَهُم : مَن زَعیمُکُم ؟ قالوا : ابنُ الکَوّاءِ . قالَ عَلِیٌّ : فَما أخرَجَکُم عَلَینا ؟ قالوا : حُکومَتُکُم یَومَ صِفّینَ . قالَ : أنشُدُکُمُ بِاللّهِ ، أ تَعلَمونَ أنَّهُم حَیثُ رَفَعُوا المَصاحِفَ ، فَقُلتُم : نُجیبُهُم إلی کِتابِ اللّهِ ، قُلتُ لَکُم : إنّی أعلَمُ بِالقَومِ مِنکُم ، إنَّهُم لَیسوا بِأَصحابِ دینٍ ولا قُرآنٍ ، إنّی صَحِبتُهُم وعَرَفتُهُم أطفالاً ورِجالاً ، فَکانوا شَرَّ أطفالٍ وشَرَّ رِجالٍ . اِمضُوا عَلی حَقِّکُم وصِدقِکُم ، فَإِنَّما رَفَعَ القَومُ هذِهِ المَصاحِفَ خَدیعَهً ودَهنا (4) ومَکیدَهً ، فَرَدَدتُم عَلَیَّ رَأیی ، وقُلتُم : لا ، بَل نَقبَلُ مِنهُم . فَقُلتُ لَکُم : اُذکُروا قَولی لَکُم ، ومَعصِیَتَکُم إیّایَ ، فَلَمّا أبَیتُم إلَا الکِتابَ اشتَرَطتُ عَلَی الحَکَمَینِ أن یُحییا ما أحیَا القُرآنُ ، وأن یُمیتا ما أماتَ القُرآنُ ، فَإِن حَکَما بِحُکمِ القُرآنِ فَلَیسَ لَنا أن نُخالِفَ حَکَما یَحکُمُ بِما فِی القُرآنِ ، وإن أبَیا فَنَحنُ مِن حُکمِهِما بُرَآءُ . قالوا لَهُ : فَخَبِّرنا أ تَراهُ عَدلاً تَحکیمَ الرّجالِ فِی الدِّماءِ ؟ فَقالَ : إنّا لَسنا حَکَّمَنَا الرِّجالَ ، إنَّما حَکَّمَنَا القُرآنَ ، وهذَا القُرآنُ إنَّما هُوَ خَطٌّ مَسطورٌ بَینَ دَفَّتَینِ لا یَنطِقُ ، إنَّما یَتَکَلَّمُ بِهِ الرِّجالُ . قالوا : فَخَبِّرنا عَنِ الأَجَلِ ، لِمَ جَعَلتَهُ فیما بَینَکَ وبَینَهُم ؟ قالَ : لِیَعلَمَ الجاهِلُ ، ویَتَثَبَّتَ العالِمُ ، ولَعَلَّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ یُصلِحُ فی هذِهِ الهُدنَهِ هذِهِ الاُمَّهَ . اُدخُلوا مِصرَکُم رَحِمَکُمُ اللّهُ . فَدَخَلوا مِن عِندِ آخِرِهِم . (5)

.

1- .إصبهان : هی مرکز محافظه اصفهان ، وتعدّ واحده من المدن الکبیره والقدیمه فی إیران ، تقع هذه المدینه علی بعد 400 کیلو متر من جنوب طهران . وکانت عاصمه إیران إبّان العهد الصفوی .
2- .الرّی : واحده من المدن الإیرانیه القدیمه ، وتعدّ الآن إحدی مناطق مدینه طهران ، وکان لها فی السابق مکانه متمیّزه ، وقد تخرّج منها عدد وفیر من العلماء الأفاضل .
3- .أوعثَ فلان : إذا خلّطَ ، والوعث : فساد الأمر واختلاطه (لسان العرب : ج 2 ص 202 «وعث») .
4- .دَهَنَ الرجل : إذا نافق (لسان العرب : ج 13 ص 162 «دهن») .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 65 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 393 ؛ الإرشاد : ج 1 ص 270 نحوه وفیه من «فحمد اللّه عزّوجلّ . . .» .

ص: 415

تاریخ الطبری به نقل از عماره بن ربیعه ، در بیان ماجرای خوارج : علی علیه السلام ، زیاد بن نضر را به سوی ایشان روانه کرد و گفت : «بنگر آنان بیشتر گِرد کدام یک از سَرانشان را گرفته اند» . پس وی تأمّل کرد و به او خبر داد که آنان ، بیش از همه ، پیرامون یزید بن قیس گرد آمده اند . علی علیه السلام ، همراه گروهی ، روان شد تا نزد ایشان رسید و به خیمه یزید بن قیس درآمد و در آن داخل شد و همان جا وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارْد و حکومت اصفهان و ری را به او وا نهاد . سپس برون آمد تا نزد خوارج رسید که مشغول مذاکره با ابن عبّاس بودند و گفت : «سخن گفتن با ایشان را ادامه نده! خدایت رحمت کند ؛ مگر تو را [ از این کار] نهی نکرده بودم؟» . سپس سخن را آغاز کرد و پس از سپاس و ستایش خدای عز و جل گفت : «بار خدایا! این ، جایگاهی است که هر کس در آن پیروز شود ، پیروزی در روز قیامت شایسته اوست ؛ و هر کس در آن ، سخن گوید و تباهی زاید ، در آخرتْ نابینا و گم راه است . آن گاه به ایشان گفت : «پیشوای شما کیست؟» . گفتند : ابن کوّاء! علی علیه السلام گفت: «چه چیز شما را بر ما شورانده است؟». گفتند : پذیرش داوری در جنگ صفّین ، از جانب شما . گفت : «شما را به خداوند سوگند می دهم ، آیا می دانید آن گاه که ایشان قرآن ها را برافراشتند ، شما گفتید : دعوت آنان به کتاب خدا را اجابت می کنیم ؛ و من به شما گفتم : من این قوم را بیش از شما می شناسم ؛ آنان نه اهل دین اند و نه قرآن . من در کودکی و بزرگ سالی با ایشان معاشرت داشته ام و می شناسمشان . آنها بدترینِ کودکان و بدترینِ بزرگان اند ؛ بر حق و راستیِ خویش به پیش روید ؛ جز این نیست که این قرآن ها به نیرنگ و نفاق و حیله برافراشته شده است امّا شما رأی مرا پس زدید و گفتید : نه! ما دعوت ایشان را می پذیریم . و من به شما گفتم : به یاد داشته باشید سخنم را و این که مرا نافرمانی کردید . پس آن گاه که جز به داوری ، به چیزی دیگر خشنود نشدید ، من بر دو داور شرط کردم که آنچه را قرآن زنده داشته ، زنده دارند و آنچه را قرآن میرانده ، بمیرانند . پس اگر به حکم قرآن داوری کرده اند ؛ ما را نرسد که با آن داور که به حکم قرآن داوری کرده ، مخالفت کنیم ؛ و اگر از حکم قرآن سر پیچیده اند ، ما از حکم آنان بیزاریم» . به وی گفتند : حال به ما خبر دِه آیا داور کردنِ مردان درباره جان انسان ها را عادلانه می دانی؟ گفت : «ما مردان را داور نکردیم ، بلکه قرآن را به داوری برگزیدیم ؛ و این قرآن ، تنها خطّی است نگاشته شده میان دو جلد که خود ، سخن نمی گوید ، بلکه مردان اند که از زبان آن سخن می گویند» . گفتند : پس بگو چرا میان خود و ایشان ، مهلت قرار دادی؟ گفت : «تا نادان دریابد و عالم ، ثابت قدم شود ؛ امید که خدای عز و جل در این مدّتِ آرامش ، این امّت را اصلاح سازد . به شهر خویش وارد شوید ؛ خدایتان رحمت کناد!» . پس آنان همگی داخل شدند .

.


ص: 416

. .


ص: 417

. .


ص: 418

العقد الفرید فی ذِکرِ کَلامِ الإِمامِ مَعَ ابنِ الکَوّاءِ : فَقالَ لَهُ عَلِیٌّ : یَابنَ الکَوّاءِ ، إنَّهُ مَن أذنَبَ فی هذَا الدّینِ ذَنبا یَکونُ فِی الإِسلامِ حَدَثا استَتَبناهُ مِن ذلِکَ الذَّنبِ بِعَینِهِ ، وإنَّ تَوبَتَکَ أن تَعرِفَ هُدی ما خَرَجتَ مِنهُ ، وضَلالَ ما دَخَلتَ فیهِ . قالَ ابنُ الکَوّاءِ : إنَّنا لا نُنکِرُ أنّا قَد فُتِنّا . فَقالَ لَهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَمرِو بنِ جُرموزٍ : أدرَکنا وَاللّهِ هذِهِ الآیَهَ : «الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُواْ أَن یَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ» (1) وکانَ عَبدُ اللّهِ مِن قُرّاءِ أهلِ حَرَوراءَ . فَرَجَعوا فَصَلّوا خَلفَ عَلِیٍّ الظُّهرَ ، وَانصَرَفوا مَعَهُ إلَی الکوفَهِ . ثُمَّ اختَلَفوا بَعدَ ذلِکَ فی رَجعَتِهِم ، ولامَ بَعضُهُم بَعضا . (2)

3 / 5صَبرُ الإِمامِ عَلی أذاهُم ورِفقُهُ بِهِمتاریخ الطبری عن أبی رزین :لَمّا وَقَعَ التَّحکیمُ ورَجَعَ عَلِیٌّ مِن صِفّینَ رَجَعوا مُبایِنینَ لَهُ ، فَلَمّا انتَهَوا إلی النَّهرِ أقاموا بِهِ ، فَدَخَلَ عَلِیٌّ فِی النّاسِ الکوفَهَ ، ونَزَلوا بِحَرَوراءَ ، فَبَعَثَ إلَیهِم عَبدَ اللّهِ بنَ عَبّاسٍ ، فَرَجَعَ ولَم یَصنَع شَیئا . فَخَرَجَ إلَیهِم عَلِیٌّ فَکَلَّمَهُم حَتّی وَقَعَ الرِّضا بَینَهُ وبَینَهُم ، فَدَخَلُوا الکوفَهَ . فَأَتاهُ رَجُلٌ فَقالَ : إنَّ النّاسَ قَد تَحَدَّثوا أنَّکَ رَجَعتَ لَهُم عَن کُفرِکَ . فَخَطَبَ النّاسَ فی صَلاهِ الظُّهرِ ، فَذَکَرَ أمرَهُم ، فَعابَهُ ، فَوَثَبوا مِن نَواحِی المَسجِدِ یَقولونَ : لا حُکمَ إلّا للّهِِ . وَاستَقبَلَهُ رَجُلٌ مِنهُم واضِعٌ إصبَعَیهِ فی اُذُنَیهِ ، فَقالَ : «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِینَ » (3) . فَقالَ عَلِیٌّ : «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ » (4) . (5)

.

1- .العنکبوت : 1 و2 .
2- .العقد الفرید : ج 3 ص 345 ، جواهر المطالب : ج 2 ص 69 .
3- .الزمر : 65 .
4- .الروم : 60 .
5- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 73 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 285 .

ص: 419



3 / 5 شکیبایی امام بر آزارِ خوارج و مدارا با ایشان

العقد الفرید در بیان گفتگوی امام علیه السلام با ابن کوّاء : علی علیه السلام به وی گفت : «ای ابن کوّاء! هر کس در این دین گناهی مرتکب شود که در اسلام ، بدعت شمرده گردد ، او را از همان گناه توبه می دهیم ؛ و همانا توبه تو آن است که هدایتی را که از آن برون شده ای ، بشناسی و ضلالتی را که بدان داخل گشته ای ، دریابی» . ابن کوّاء گفت : ما انکار نمی کنیم که فریب خورده ایم . عبد اللّه بن عمرو بن جرموز که از قاریانِ اهل حروراء بود ، به علی علیه السلام گفت : به خدا سوگند ، ما [ معنای] این آیه را درک کردیم : «الف لام میم! آیا مردم پنداشتند که همین که بگویند ایمان آوردیم ، وا نهاده می شوند و آزموده نمی گردند؟» . پس بازگشتند و ورای علی علیه السلام ، نماز ظهر گزاردند و همراه او به کوفه بازآمدند . از آن پس ، درباره بازگشتشان به اختلاف افتادند و برخی ، دیگری را سرزنش کرد .

3 / 5شکیبایی امام بر آزارِ خوارج و مدارا با ایشانتاریخ الطبری به نقل از ابو رزین : آن گاه که داوری رخ داد و علی علیه السلام از صفّین بازگشت ، اینان در حالی بازگشتند که از وی جدا شده بودند و چون به نهر رسیدند ، همان جا ماندند . علی علیه السلام همراهِ [ دیگر] مردم به کوفه درآمد و ایشان در حَروراء فرود آمدند . علی علیه السلام ، عبد اللّه بن عبّاس را نزد ایشان فرستاد . پس وی بازگشت بی آن که کاری کند . سپس علی علیه السلام نزد آنان رفت و با ایشان سخن گفت ، چندان که میانشان خشنودی تحقّق یافت و به کوفه درآمدند . پس مردی نزد علی علیه السلام آمد و گفت : همانا مردم می گویند که تو ، به درخواست ایشان ، از کفر خود بازگشته ای! آن گاه ، علی علیه السلام در هنگام نماز ظهر ، با مردم سخن گفت و از آن شایعه یاد کرد و آن را زشت شمرد . پس خوارج از هر گوشه مسجد پراکنده شدند و گفتند : حکم ، تنها از آنِ خداست! مردی که دو انگشت خود را در گوش هایش فرو برده بود ، پیشاپیش امام علیه السلام ایستاد و این آیه را خواند : «همانا به تو و آنان که پیش از تو بوده اند ، وحی شد که اگر شرک ورزی ، کارت تباه خواهد شد و از جمله زیانکاران خواهی بود» . علی علیه السلام [ در پاسخش این آیه را تلاوت] فرمود : «شکیبا باش ، که وعده خدا حق است ؛ و مبادا آنان که یقین ندارند ، تو را بی ثبات کنند!» .

.


ص: 420

الإمام الصادق علیه السلام :إنَّ عَلِیّا علیه السلام کانَ فی صَلاهِ الصُّبحِ فَقَرَأَ ابنُ الکَوّاء وهُوَ خَلفَهُ : «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِینَ » . فَأَنصَتَ عَلِیٌّ علیه السلام ؛ تَعظیما لِلقُرآنِ حَتّی فَرَغَ مِنَ الآیَهِ ، ثُمَّ عادَ فی قِراءَتِهِ ، ثُمَّ أعادَ ابنُ الکَوَّاء الآیَهَ ، فَأَنصَتَ عَلِیٌّ علیه السلام أیضا ، ثُمَّ قَرَأَ ، فَأَعادَ ابنُ الکَوّاء فَأَنصَتَ عَلِیٌّ علیه السلام ، ثُمَّ قالَ : «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ» ، ثُمَّ أتَمَّ السّورهَ ، ثُمَّ رَکَعَ . (1)

مروج الذهب عن الصلت بن بهرام :لَمّا قَدِمَ عَلِیٌّ الکوفَهَ جَعَلَتِ الحَرَورِیَّهُ تُنادیهِ وهُوَ عَلَی المِنبَرِ : جَزِعتَ مِنَ البَلِیَّهِ ، ورَضیتَ بِالقَضِیَّهِ ، وقَبِلتَ الدَّنِیَّهَ ، لا حُکمَ إلّا للّهِِ . فَیَقولُ : حُکمَ اللّهِ أنتَظِرُ فیکُم . فَیَقولونَ : «وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِینَ » . فَیَقولُ عَلِیٌّ : «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ» . (2)

.

1- .تهذیب الأحکام : ج 3 ص 35 ح 127 عن معاویه بن وهب ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 113 من دون إسنادٍ إلی المعصوم ؛ المستدرک علی الصحیحین : ج 3 ص 158 ح 4704 ، السنن الکبری : ج 2 ص 348 ح 3327 کلاهما عن أبی یحیی نحوه ولیس فیهما «ابن الکوّاء» .
2- .مروج الذهب : ج 2 ص 406 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 128 وراجع تاریخ الطبری : ج 5 ص 73 والبدایه والنهایه : ج 7 ص 282 .

ص: 421

امام صادق علیه السلام :علی علیه السلام در حال گزاردنِ نماز صبح بود . ابن کوّاء که پشت سر او بود ، [ این آیه را ]قرائت کرد : «و همانا به تو و آنان که پیش از تو بوده اند ، وحی شده که اگر شرک ورزی ، کارت تباه خواه شد و از جمله زیانکاران خواهی بود» . علی علیه السلام به احترام قرآن ، سکوت ورزید تا وی از قرائت آیه فراغت یافت . سپس به قرائت نماز ادامه داد . دیگر بار ابن کوّاء همان آیه را خواند و علی علیه السلام نیز سکوت ورزید و پس از آن ، به قرائت نماز ادامه داد . پس ابن کوّاء بار دیگر آن آیه را خواند . علی علیه السلام سکوت کرد و آن گاه گفت : «شکیبا باش ، که وعده خداوند حق است ؛ و مبادا آنان که یقین ندارند ، تو را بی ثبات سازند!» . سپس قرائت سوره را اتمام بخشید و رکوع گزارد .

مُرُوج الذّهب به نقل از صَلْت بن بهرام : چون علی علیه السلام به کوفه درآمد ، حَروریه او را که بر منبر بود ، ندا دادند : از آن آشوب ، بی تاب شدی و به داوری رضایت دادی و خواری را پذیرفتی . حکم ، تنها از آنِ خداست . و علی علیه السلام می گفت : «در انتظار حکم خدا درباره شما هستم» . آنان می گفتند : «به راستی ، به تو و آنان که پیش از تو بودند ، وحی شد که اگر شرک ورزی ، کارت تباه خواهد شد و از جمله زیانکاران خواهی بود» ! علی علیه السلام می گفت : «شکیبا باش ، که وعده خدا حق است ؛ و مبادا آنان که یقین ندارند ، تو را بی ثبات کنند!» .

.


ص: 422

تاریخ الطبری عن کثیر بن بهز الحضرمی :قامَ عَلِیٌّ فِی النّاسِ یَخطُبُهُم ذاتَ یَومٍ ، فَقالَ رَجُلٌ مِن جانِبِ المَسجِدِ : لا حُکمَ إلّا للّهِِ . فَقامَ آخَرُ فَقالَ مِثلَ ذلِکَ ، ثُمَّ تَوالی عِدَّهُ رِجالٍ یُحَکِّمونَ . فَقالَ عَلِیٌّ : اللّهُ أکبَرُ ، کَلِمَهُ حَقٍّ یُلتَمَسُ بِها باطِلٌ ! أما إنَّ لَکُم عِندَنا ثَلاثا ما صَحِبتُمونا : لا نَمنَعُکُم مَساجِدَ اللّهِ أن تَذکُروا فیهَا اسمَهُ ، ولا نَمنَعُکُمُ الفَیءَ ما دامَت أیدیکُم مَعَ أیدینا ، ولا نُقاتِلُکُم حَتّی تَبدَؤونا . ثُمَّ رَجَعَ إلی مَکانِهِ الَّذی کانَ فیهِ مِن خُطبَتِهِ . (1)

دعائم الإسلام :خَطَبَ [عَلِیٌّ علیه السلام ] بِالکوفَهِ فَقامَ رَجُلٌ مِنَ الخَوارِجِ فَقالَ : لا حُکمَ إلّا للّهِِ . فَسَکَتَ عَلِیٌّ ، ثُمَّ قامَ آخَرُ وآخَرُ ، فَلَمّا أکثَروا عَلَیهِ قالَ : کَلِمَهُ حَقٍّ یُرادُ بِها باطِلٌ ، لَکُم عِندَنا ثَلاثُ خِصالٍ : لا نَمنَعُکُم مَساجِدَ اللّهَ أن تُصَلّوا فیها ، ولا نَمنَعُکُمُ الفَیءَ ما کانَت أیدیکُم مَعَ أیدینا ، ولا نَبدَؤُکُم بِحَربٍ حَتّی تَبدَؤونا بِهِ ، وأشهَدُ لَقَد أخبَرَنِی النَّبِیُّ الصّادِقُ عَنِ الرّوحِ الأَمینِ عَن رَبِّ العالَمینَ أنَّهُ لا یَخرُجُ عَلَینا مِنکُم فِرقَهٌ قَلَّت أو کَثُرَت إلی یَومِ القِیامَهِ إلّا جَعَلَ اللّهُ حَتفَها عَلی أیدینا ، وأنَّ أفضَلَ الجِهادِ جِهادُکُم ، وأفضَلَ الشُّهَداءِ مَن قَتَلتُموهُ ، وأفضَلَ المُجاهِدینَ مَن قَتَلَکُم ؛ فَاعمَلوا ما أنتُم عامِلونَ ، فَیَومَ القِیامَهِ یَخسَرُ المُبطِلونَ ، و «لِّکُلِّ نَبَإٍ مُّسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ » (2) . (3)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 73 ، السنن الکبری : ج 8 ص 319 ح 16763 عن کثیر بن نمر ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 398 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 282 ؛ الإیضاح : ص 474 ، المناقب للکوفی : ج 2 ص 341 ح 818 عن کثیر بن نمر وکلّها نحوه وراجع البدایه والنهایه : ج 7 ص 285 .
2- .الأنعام : 67 .
3- .دعائم الإسلام : ج 1 ص 393 وراجع تاریخ ابن خلدون : ج 2 ص 637 .

ص: 423

تاریخ الطبری به نقل از کثیر بن بهز حَضرَمی : روزی ، علی علیه السلام در میان مردم برخاست و با آنان سخن می گفت که از گوشه مسجد ، مردی گفت : حکم ، تنها از آنِ خداست! دیگری هم برخاست و همان سخن را گفت . سپس گروهی از مردان به همان شیوه به اعتراض برخاستند . علی علیه السلام گفت : «اللّه اکبر! این ، گفتاری است حق ، که با آن ، باطلی پی گرفته می شود . هَلا که تا با مایید ، سه چیز از آنِ شما خواهد بود : شما را از درآمدن به مساجد خدا برای برپا داشتن یاد او باز نمی داریم ؛ و تا با مایید ، شما را از غنایم بی بهره نمی گذاریم ؛ و تا جنگ را آغاز نکنید ، با شما نمی جنگیم» . سپس به ادامه گفتار خویش از آن خطبه پرداخت .

دعائم الإسلام :علی علیه السلام در کوفه مشغول ایراد خطابه بود . مردی از خوارج برخاست و گفت : حکم ، تنها از آنِ خداست! علی علیه السلام سکوت ورزید و آن گاه ، یکان یکان برخاستند [ و همان سخن را گفتند] . چون انبوه شدند ، گفت : «این ، گفتاری است حق که از آن ، باطل قصد شده است . شما نزد ما از سه بهره برخوردارید : بازتان نمی داریم که به مساجد خدا درآیید و در آنها نماز گزارید ؛ و تا وقتی همدست مایید ، از غنایم بی بهره تان نمی گذاریم ؛ و تا با ما به جنگ نپرداخته اید ، با شما نمی جنگیم . من گواهی می دهم که پیامبر راستگو از روح الامین و او از پروردگار جهانیان ، مرا خبر داد که تا روز قیامت ، هیچ گروهی از شما ، خواه کم شمار و خواه پرشمار ، بر ما نمی شورد ، مگر آن که خداوند خونش را به دست ما بریزد . همانا جهاد با شما ، برترین جهاد است ، و والاترینِ شهیدان ، آنان اند که شما بکشیدشان ، و نیکوترینِ مجاهدان ، کسانی هستند که شما را بکشند . پس هرچه می کنید، بکنید،که در روز قیامت، باطلکاران زیان می کنند ؛ و «به زودی خواهید دانست که برای هر خبری ، زمانی معیّن است» » .

.


ص: 424

تاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه الحنفی :إنَّ عَلِیّا خَرَجَ ذاتَ یَومٍ یَخطُبُ ، فَإِنَّهُ لَفی خُطبَتِهِ إذ حَکَّمَتِ المُحَکَّمَهُ فی جَوانِبِ المَسجِدِ ، فَقالَ عَلِیٌّ : اللّهُ أکبَرُ ، کَلِمَهُ حَقٍّ یُرادُ بِها باطِلٌ ! إن سَکَتوا عَمَّمناهُم ، وإن تَکَلَّموا حَجَجناهمُ ، وإن خَرَجوا عَلَینا قاتَلناهُم . فَوَثَبَ یَزیدُ بنُ عاصِمٍ المُحارِبِیُّ فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ غَیرَ مُوَدَّعٍ رَبُّنا ، ولا مُستَغنیً عَنهُ . اللّهُمَّ ، إنّا نَعوذُ بِکَ مِن إعطاءِ الدَّنِیَّهِ فی دِینِنا ؛ فَإِنَّ إعطاءَ الدَّنِیَّهِ فِی الدّینِ إدهانٌ فی أمرِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ ، وذُلُّ راجِعٌ بِأَهلِهِ إلی سَخَطِ اللّهِ . یا عَلِیُّ ، أبِالقَتلِ تُخَوِّفُنا ؟ أما وَاللّهِ ، إنّی لَأَرجو أن نَضرِبَکُم بِها عَمّا قَلیلٍ غَیرَ مُصفَحاتٍ ، ثُمَّ لَتَعلَمَنَّ أیُّنا أولی بِها صِلِیّا . ثُمَّ خَرَجَ بِهِم هُوَ وإخوَهٌ لَهُ ثَلاثَهٌ هُوَ رابِعُهُم فَاُصیبوا مَعَ الخَوارِجِ بِالنَّهرِ ، واُصیبَ أحَدُهُم بَعدَ ذلِکَ بِالنُّخَیلَهِ . (1)

الإمام علیّ علیه السلام مِن کَلامٍ لَهُ فِی الخَوارِجِ لَمّا سَمِعَ قَولَهُم : لا حُکمَ إلّا للّهِِ : کَلِمَهُ حَقٍّ یُرادُ بِها باطِلٌ ! نَعَم ، إنَّهُ لا حُکمَ إلّا للّهِِ ، ولکِن هؤُلاءِ یَقولونَ : لا إمرَهَ إلّا للّهِِ ، وإنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أمیرٍ ؛ بَرٍّ أو فاجِرٍ ؛ یَعمَلُ فی إمرَتِهِ المُؤمِنُ ، ویَستَمتِعُ فیهَا الکافِرُ ، ویُبَلِّغُ اللّهُ فیهَا الأَجَلَ ، ویُجمَعُ بِهِ الفَیءُ ، ویُقاتَلُ بِهِ العَدُوُّ ، وتَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ ، ویُؤخَذُ بِهِ لِلضَّعیفِ مِنَ القَوِیِّ ، حَتّی یَستَریحَ بَرٌّ ، ویُستَراحَ مِن فاجِرٍ . (2)

نهج البلاغه :رُوِیَ أنَّهُ علیه السلام کانَ جالِسا فی أصحابِهِ، فَمَرَّت بِهِمُ امرَأَهٌ جَمیلَهٌ، فَرَمَقَها القَومُ بِأَبصارِهِم ، فَقالَ علیه السلام : إنَّ أبصارَ هذِهِ الفُحولِ طَوامِحُ ، وإنَّ ذلِکَ سَبَبُ هَبابِها (3) ، فَإِذا نَظَرَ أحَدُکُم إلَی امرَأَهٍ تُعجِبُهُ فَلیُلامِس أهلَهُ ، فَإِنَّما هِیَ امرَأَهٌ کَامرَأَتِهِ . فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الخَوارِجِ : قاتَلَهُ اللّهُ ، کافِرا ما أفقَهَهُ ! فَوَثَبَ القَومُ لِیَقتُلوهُ . فَقالَ علیه السلام : رُوَیدا ؛ إنَّما هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ ، أو عَفوٌ عَن ذَنبٍ . (4)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 72 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 398 .
2- .نهج البلاغه : الخطبه 40 ، بحار الأنوار : ج 33 ص 358 ح 593 وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 135 .
3- .الهِبّه بالکسر : هیاج الفحل ، وهَبَّ التیس هِبابا : هاجَ ونَبّ للسّفاد (لسان العرب : ج 1 ص 778 «هبب») .
4- .نهج البلاغه : الحکمه 420 ، المناقب لابن شهر آشوب : ج 2 ص 113 وفیه «هناتها» بدل «هِبابها» .

ص: 425

تاریخ الطبری به نقل از عبد الملک بن ابی حرّه حنفی : روزی ، علی علیه السلام به خطبه برخاست . در میان خطبه وی ، خوارج در گوشه های مسجد ، ندا دادند که: حکم ، تنها از آنِ خداست! . علی علیه السلام گفت : «اللّه اکبر! این ، گفتاری است حق که از آن ، باطل قصد شده است اگر ساکت مانند ، آنان را در زمره مسلمانان بهره می بخشیم ؛ اگر سخن گویند ، با ایشان احتجاج می کنیم ؛ و اگر بر ما بشورند ، با آنان می جنگیم» . پس یزید بن عاصم مُحاربی برجهید و گفت : سپاس ، از آنِ خداست . پروردگارمان نه وانهاده می شود و نه از او بی نیازی جسته می شود . بار خدایا! به تو پناه می بریم از این که در دینمان خواری پذیریم ، که خواری پذیرفتن در دین ، خیانت ورزیدن در کار خدای عز و جل است و ذلّتی است که اهلش را به خشم خداوند می کشاند . ای علی! آیا ما را از کشته شدن بیم می دهی؟ به خدا سوگند ، بدان که همانا من امید می ورزم شما را به زودی با شمشیرهایی بزنم که بازگردانده نمی شوند ؛ آن گاه ، خواهی دانست که کدام یک از ما برای سوختن به آتش جهنّم ، سزاوارتر است ! سپس او (یزید بن عاصم) و سه برادرش که وی چهارمینشان بود ، آن جماعت را [از مسجد ]بیرون برد و سه نفرشان همراه خوارج و بر کناره نهر ، از پای درآمدند و یکی از ایشان نیز پس از آن ، در نُخَیله از پای درآمد .

امام علی علیه السلام برگرفته سخن وی درباره خوارج ، آن گاه که سخن ایشان را شنید که : «حکم ، تنها از آنِ خداست!»: این ، گفتاری است حق که از آن ، باطلی قصد شده است . آری ؛ همانا داوری تنها از آنِ خداست ؛ امّا اینان می گویند : حکمرانی تنها از آنِ خداست ؛ حال آن که مردم را فرمانروایی باید ، خواه نیکوکار وخواه بدکار که مؤمن در حکومت وی به کار پردازد و کافر در آن بهره گیرد ؛ تا در آن [ مردم را ]به اَجَل خویش رسانَد . با آن ، بیت المال مسلمانان گرد آید و با دشمن پیکار شود ، راه ها امن گردد و حقّ ضعیف از قوی ستانده شود ؛ چندان که نیکوکار بیاساید و از بدکار در آسایش باشد .

نهج البلاغه :روایت شده که علی علیه السلام با یارانش نشسته بود که زنی زیبا از کنارشان گذشت و جماعت با چشمان خود او را دنبال کردند . امام علیه السلام گفت : «همانا دیدگان این نرینگان ، آزمند است! این گونه نگریستن ، مایه برانگیختن شهوت است . پس هر یک از شما چشمش به زنی افتاد که او را خوش آمد ، باید با زن خود درآمیزد ، که او نیز زنی است همچون هر زنی» . مردی از خوارج گفت : خداوند ، او را در حال کفرش بکشد! چه خوب می فهمد! جماعت برخاستند تا او را بکشند . علی علیه السلام گفت : «درنگ ورزید! پاسخ او ، تنها دشنامی است برابر دشنام ، یا درگذشتن از گناه» .

.


ص: 426

3 / 6بَیعَتُهُم عَبدَ اللّهِ بنَ وَهبٍتاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه :إنَّ عَلِیّا لَمّا بَعَثَ أبا موسی لِاءِنفاذِ الحُکومَهِ لَقِیَتِ الخَوارِجُ بَعضُها بَعضا ، فَاجتَمَعوا فی مَنزِلِ عَبدِ اللّهِ بنِ وَهَبٍ الرّاسِبِیِّ ، فَحَمِدَ اللّهَ عَبدُ اللّهِ بنُ وَهبٍ وأثنی عَلَیهِ ، ثُمَّ قالَ : أمّا بَعدُ ، فَوَاللّهِ مایَنبَغی لِقَومٍ یُؤمِنونَ بِالرَّحمنِ ویُنیبونَ إلی حُکمِ القُرآنِ أن تَکونَ هذِهِ الدّنیَا الَّتِی الرِّضا بِها وَالرُّکونُ بِها وَالإِیثارُ إیّاها عَناءٌ وتَبارٌ آثَرَ عِندَهُم مِنَ الأَمرِ بِالمَعروفِ ، وَالنَّهیِ عَنِ المُنکَرِ ، وَالقَولِ بِالحَقِّ ، وإن مُنَّ وضُرَّ فَإِنَّهُ مَن یُمَنُّ ویُضَرُّ فی هذِهِ الدُّنیا فَإِنَّ ثوابَهُ یَومَ القیامَهِ رِضوانُ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ وَالخُلودُ فی جَنّاتِهِ . فَاخرُجوا بِنا إخوانَنا مِن هذِهِ القَریَهِ الظّالِمِ أهلُها إلی بَعضِ کُوَرِ الجِبالِ ، أو إلی بَعضِ هذِهِ المَدائِنِ ، مُنکِرینَ لِهذِهِ البِدَعِ المُضِلَّهِ . فَقالَ لَهُ حُرقوصُ بنُ زُهَیرٍ : إنَّ المَتاعَ بِهذِهِ الدُّنیا قَلیلٌ ، وإنَّ الفِراقَ لَها وَشیکٌ ، فَلا تَدعُوَنَّکُم زینَتُها وبَهجَتُها إلَی المُقامِ بِها ، ولا تَلفِتَنَّکُم عَن طَلَبِ الحَقِّ ، وإنکارِ الظُّلمِ ، فَإِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوا وَالَّذینَ هُم مُحسِنونَ . فَقالَ حَمزَهُ بنُ سِنانٍ الأَسدِیُّ : یا قَومُ ! إنَّ الرَّأیَ ما رَأَیتُم ، فَوَلّوا أمرَکُم رَجُلاً مِنکُم ، فَإِنَّهُ لابُدَّ لَکُم مِن عِمادٍ وسِنادٍ ورایَهٍ تَحُفّونَ بِها ، وتَرجِعونَ إلَیها . فَعَرَضوها عَلی زَیدِ بنِ حُصَینٍ الطاّئِیِّ ، فَأَبی ، وعَرَضوها عَلی حُرقوصِ بنِ زُهَیرٍ ، فَأَبی ، وعَلی حَمزَهَ بنِ سِنانٍ وشُرَیحِ بنِ أوفَی العَبِسیِّ ، فَأَبَیا ، وعَرَضوها عَلی عَبدِ اللّهِ بنِ وَهبٍ ، فَقالَ: هاتوها ، أما وَاللّهِ لا آخُذُها رَغبَهً فِی الدُّنیا ، ولا أدَعُها فَرَقا (1) مِنَ المَوتِ . فَبایَعوهُ لِعَشرٍ خَلَونَ مِن شَوّالٍ ، وکانَ یُقالُ لَهُ : ذُو الثَّفِناتِ . ثُمَّ اجتَمَعوا فی مَنزِلِ شُرَیحِ بنِ أوفَی العَبسِیِّ ، فَقالَ ابنُ وَهبٍ : اِشخَصوا بِنا إلی بَلدَهٍ نَجتَمِعُ فیها لِاءِنفاذِ حُکمِ اللّهِ ، فَإِنَّکُم أهلُ الحَقِّ . قالَ شُرَیحٌ : نَخرُجُ إلَی المَدائِنِ فَنَنزِلُها ، ونَأخُذُ بِأَبوابِها ، ونُخرِجُ مِنها سُکّانَها ، ونَبعَثُ إلی إخوانِنا مِن أهلِ البَصرَهِ فَیَقدَمونَ عَلَینا . فَقالَ زَیدُ بنُ حُصَینٍ : إنَّکُم إن خَرَجتُم مُجتَمِعینَ اتُّبِعتُم ، ولکِنِ اخرُجوا وُحدانا مُستَخفینَ ، فَأَمَّا المَدائِنُ فَإِنَّ بِها مَن یَمنَعُکُم ، ولکِن سیروا حَتّی تَنزِلوا جِسرَ النَّهرَوانِ وتُکاتِبوا إخوانَکُم مِن أهلِ البَصرَهِ . قالوا : هذَا الرَّأیُ . وکَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ وَهبٍ إلی مَن بِالبَصرَهِ مِنهُم یُعلِمُهُم مَا اجتَمَعوا عَلَیهِ ، ویَحُثُّهُم عَلَی اللِّحاقِ بِهِم ، وسَیَّرَ الکِتابَ إلَیهِم ، فَأَجابوهُ أنَّهُم عَلَی اللِّحاقِ بِهِ . فَلَمّا عَزَموا عَلَی المَسیرِ تَعَبَّدوا لَیلَتَهُم ؛ وکانَت لَیلَهُ الجُمُعَهِ ویَومُ الجُمُعَهِ ، وساروا یَومَ السَّبتِ ، فَخَرَجَ شُرَیحُ بنُ أوفَی العَبسِیُّ وهُوَ یَتلو قَولَ اللّهِ تَعالی : «فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفًا یَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِینَ * وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَآءَ السَّبِیلِ» (2) . (3)

.

1- .الفَرَق : الخوف والفزع (النهایه : ج 3 ص 438 «فرق») .
2- .القصص : 21 و 22 .
3- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 74 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 398 ، الأخبار الطوال : ص 202 نحوه وفیه «حمزه بن سیّار ویزید بن حصین» بدل «حمزه بن سنان وزید بن حصین» وراجع أنساب الأشراف : ج 3 ص 137 .

ص: 427



3 / 6 بیعت خوارج با عبد اللّه بن وهب

3 / 6بیعت خوارج با عبد اللّه بن وهبتاریخ الطبری به نقل از عبد الملک بن ابی حرّه : چون علی علیه السلام ، ابو موسی را برای داوری برگزید ، برخی از خوارج با هم دیدار کردند و در خانه عبد اللّه بن وَهْب راسبی گرد آمدند . عبد اللّه بن وهب ، پس از سپاس و ستایش خدا گفت : امّا بعد ؛ به خدا سوگند ، جماعتی را که به [ خداوند ]رحمان ایمان دارند و به حکم قرآن تن می دهند ، روا نیست که این دنیا که خشنود شدن به آن و تکیه کردن بر آن و برگزیدنش ، رنج و ویرانی است ، نزد آنان گُزیده تر از امر به معروف و نهی از منکر و گفتار حق باشد ، هر چند دچار کمبود یا زیانی در این دنیا شود ؛ زیرا پاداش وی در روز قیامت ، خشنودی خدای عز و جل و جاودانگی در بهشت اوست . پس ای برادران ما بیایید با نپذیرفتن این بدعت های گم راه کننده ، از این سرزمین که مردمی ستمگر دارد ، به برخی نواحی کوهستانی یا یکی از این شهرها برویم . حرقوص بن زُهَیر به او گفت : همانا بهره این دنیا اندک است و جدایی از آن ، نزدیک! پس مبادا آراستگی و شادابی اش ، شما را به ماندن در آن فرا خوانَد و از طلب حق و ظلم ستیزی باز دارد ، که همانا خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کنند و احسان پیش گیرند . حمزه بن سِنان اسدی گفت : ای جماعت! رأی همان است که شما اندیشیدید . پس کار خویش را به مردی از خود بسپارید ؛ زیرا شما را پشتوانه و تکیه گاهی باید و نیز پرچمی که زیر آن گرد آیید و به سوی آن بازگردید . آن گاه ، رهبری را به زید بن حُصَین طائی عرضه کردند ، وی نپذیرفت ؛ به حرقوص بن زهیر و حمزه بن سنان و شُرَیح بن اَوفی عبسی نیز پیشنهاد کردند و ایشان نپذیرفتند . سپس آن را به عبد اللّه بن وَهْب عرضه نمودند . وی گفت : می پذیرم ؛ امّا به خدا سوگند، آن را نه به جهت دلبستگی به دنیا می پذیرم و نه به سبب بیم از مرگ ، وا می گذارم . آن گاه در روز دهم شوّال ، با وی بیعت کردند . و به وی ذو ثَفَنات (دارای پینه ها) می گفتند . سپس در خانه شریح بن اوفی عبسی گرد آمدند . ابن وهب گفت : به سرزمینی روان گردیم و در آن گرد آییم تا حکم خدا را جاری کنیم ، که شما اهل حقّید . شریح گفت : به مدائن می رویم و در آن جا فرود می آییم و بر دروازه های آن مسلّط می شویم و ساکنانش را از آن بیرون می کنیم و به برادرانمان از اهل بصره پیغام می دهیم و آنان به یاری ما می شتابند . زید بن حُصَین گفت : همانا اگر همه با هم حرکت کنید ، در تعقیبتان بر می آیند . پس پراکنده و پنهان حرکت کنید! و امّا مدائن ؛ در آن جا کسانی هستند که شما را باز خواهند داشت . پس به حرکت درآیید تا بر کناره پل نهروان فرود آیید و در آن جا ، به برادران بصری خود نامه بنگارید . گفتند : رأی ، همین است . عبد اللّه بن وَهْب به همفکران بصری شان نامه نوشت و آنان را از تصمیمی که گرفته بودند ، آگاه کرد و ایشان را برانگیخت که به جمعشان بپیوندند . سپس نامه را به سوی آنان فرستاد . آنها به وی پاسخ دادند که به آن جمع خواهند پیوست . آن گاه که عزم حرکت کردند ، شبانگاهش را به عبادت پرداختند . و آن هنگام ، شب جمعه و [ از پسِ آن] روز جمعه بود . روز شنبه آهنگ حرکت کردند . پس شریح بن اوفی عبسی به حرکت درآمد ، حال آن که این سخن خدای فرازمند را تلاوت می کرد : «ترسان و نگران ، از شهر بیرون شد . گفت : ای پروردگار من! مرا از ستمکاران رهایی بخش . چون به جانب مَدیَن روان شد ، گفت : شاید پروردگار من مرا به راه راست رهبری کند» .

.


ص: 428

. .


ص: 429

. .


ص: 430

M304_T1_File_3430879

3 / 7قَتلُهُمُ ابنَ خَبّابٍ وَامرَأَتَهُ وهِیَ حُبلیمسند ابن حنبل عن أیّوب عن حمید بن هلال عن رجل من عبد القیس کان من الخوارج ثمّ فارقهم قال :دَخَلوا قَریَهً ، فَخَرَجَ عَبدُ اللّهِ بنُ خَبّابٍ ، ذَعِرا یَجُرُّ رِداءَهُ ، فَقالوا : لَم تُرَعْ ، قالَ : وَاللّهِ لَقَد رُعتَمونی ! قالوا : أنتَ عَبدُ اللّهِ بنُ خَبّابٍ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ قالَ : نَعَم . قالوا (1) : فَهَل سَمِعتَ مِن أبیکَ حَدیثا یُحَدِّثُهُ عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله تُحَدِّثُناهُ ؟ قالَ : نَعَم ، سَمِعتُهُ یُحَدِّثُ عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّهُ ذَکَرَ فِتنَهً ، القاعِدُ فیها خَیرٌ مِنَ القائِمِ ، وَالقائِمُ فیها خَیرٌ مِنَ الماشی ، وَالماشی فیها خَیرٌ مِنَ السّاعی . قالَ : فَإِن أدرَکتَ ذلِکَ فَکُن عَبدَ اللّهِ المَقتولَ قالَ أیّوبُ : ولا أعلَمُهُ إلّا قالَ : ولا تَکُن عَبدَ اللّهِ القاتِلَ . قالوا : أ أنتَ سَمِعتَ هذا مِن أبیکَ یُحَدِّثُهُ عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله ؟ قالَ : نَعَم . قالَ : فَقَدَّموهُ عَلی ضَفَّهِ النَّهرِ ، فَضَرَبوا عُنُقَهُ ، فَسالَ دَمُهُ کَأَنَّهُ شِراکُ نَعلٍ مَا ابذَقَرَّ (2) ، وبَقَروا اُمَّ وَلَدِهِ عَمّا فی بَطنِها . (3)

.

1- .فی المصدر : «قال» ، والتصحیح من تاریخ الطبری .
2- .ما ابذقرّ دمُه : ما تفرّق ولا تمذّر (لسان العرب : ج 4 ص 51 «بذقر») .
3- .مسند ابن حنبل : ج 7 ص 452 ح 21121 ، تاریخ الطبری : ج 5 ص 81 ، الطبقات الکبری : ج 5 ص 245 وفیه «أیّوب بن حمید بن هلال» ، مسند أبی یعلی : ج 6 ص 374 ح 7180 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 143 نحوه ، تاریخ بغداد : ج 1 ص 205 الرقم 46 نحوه وذکر فیه أیضا «إنّ عبد اللّه بن خبّاب ولد فی زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ وکان موصوفا بالخیر والصلاح والفضل» وفی ج 7 ص 237 : «إنّ عبد اللّه بن خبّاب کان عامل الإمام علیّ علیه السلام علی النهروان» .

ص: 431



3 / 7 کشته شدن ابن خَبّاب و زن باردارش به دست خوارج

3 / 7کشته شدن ابن خَبّاب و زن باردارش به دست خوارجمسند ابن حنبل به نقل از ایّوب از حمید بن هلال ، از مردی از عبد قیس که در زمره خوارج بود و سپس از آنان جدا شد: [ خوارج] به روستایی وارد شدند . پس عبد اللّه بن خَبّاب ، وحشت زده و در حالی که ردایش را می کشید ، برون آمد . گفتند : بیمناک نشدی؟ گفت : به خدا سوگند ، شما مرا به بیم افکندید! گفتند : تو عبد اللّه پسر خبّاب هستی که صحابی پیامبر خدا بود؟ گفت : آری . گفتند : آیا از پدرت حدیثی شنیده ای که او از پیامبر خدا روایت کرده باشد تا برای ما بازگویی؟ گفت : آری . شنیدم از پیامبر خدا روایت می کرد که وی از فتنه ای یاد کرد که در آن ، هر کس فرو نشیند ، بهتر از آن است که بِایستد ؛ و آن که بایستد ، بهتر از آن که راه رود ؛ و آن که راه رود ؛ بهتر از آن که بدود . [ و روایت می کرد که ]پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : «اگر آن فتنه را دریافتی ، بنده ای مقتول باش» . [ ایّوب گفت :] آنچه من از این گفتار می فهمم ، این است : بنده ای قاتل مباش . گفتند : تو ، خود ، شنیدی که پدرت این سخن را از پیامبر خدا روایت می کرد؟ گفت : آری . پس او را بر کناره نهر آوردند و گردنش را زدند . آن گاه ، خون او چندان باریک و یکْ رشته روان شد که گویا بند کفش است . سپس زنش را که جنین در رَحِم داشت ، شکم دریدند .

.


ص: 432

تاریخ الطبری عن حمید بن هلال :إنَّ الخارِجَهَ الَّتی أقبَلَت مِنَ البَصرَهِ جاءَت حَتّی دَنَت مِن إخوانِها بِالنَّهرِ ، فَخَرَجَت عِصابَهٌ مِنهُم ، فَإِذا هُم بِرَجُلٍ یَسوقُ بِامرَأَهٍ عَلی حِمارٍ ، فَعَبَروا إلَیهِ ، فَدَعَوهُ ، فَتَهَدَّدوهُ وأفزَعوهُ ، وقالوا لَهُ : مَن أنتَ ؟ قالَ : أنَا عَبدُ اللّهِ بنُ خَبّابٍ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله . ثُمَّ أهوی إلی ثَوبِهِ یَتَناوَلُهُ مِنَ الأَرضِ ، وکانَ سَقَطَ عَنهُ لَمّا أفزَعوهُ . فَقالوا لَهُ : أفزَعناکَ ؟ قالَ : نَعَم . قالوا لَهُ : لا رَوعَ عَلَیکَ ، فَحَدِّثنا عَن أبیکَ بِحَدیثٍ سَمِعَهُ مِنَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ؛ لَعَلَّ اللّهَ یَنفَعُنا بِهِ . قالَ : حَدَّثَنی أبی عَن رَسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله أنَّ فِتنَهً تَکونُ ، یَموتُ فیها قَلبُ الرَّجُلِ کَما یَموتُ فیها بَدَنُهُ ، یُمسی فیها مُؤمِنا ویُصبِحُ فیها کافِرا ، ویُصبِحُ فیها کافِرا ویُمسی فیها مُؤمِنا . فَقالوا : لِهذَا الحَدیثِ سَأَلناکَ ، فَما تَقولُ فی أبی بَکرٍ وعُمَرَ ؟ فَأَثنی عَلَیهِما خَیرا . قالوا : ما تَقولُ فی عُثمانَ ، فی أوَّلِ خِلافَتِهِ وفی آخِرِها ؟ قالَ : إنَّهُ کانَ مُحِقّا فی أوَّلِها وفی آخِرِها . قالوا : فَما تَقولُ فی عَلِیٍّ قَبلَ التَّحکیمِ وبَعدَهُ ؟ قالَ : إنَّهُ أعلَمُ بِاللّهِ مِنکُم ، وأشَدُّ تَوَقِّیا عَلی دینِهِ ، وأنفَذُ بَصیرَهً . فَقالوا : إنَّکَ تَتَّبِعُ الهَوی ، وتُوالِی الرِّجالَ عَلی أسمائِها لا عَلی أفعالِها ، وَاللّهِ لَنَقتُلَنَّکَ قِتلَهً ما قَتَلناها أحَدا . فَأَخَذوهُ فَکَتَفوهُ ، ثُمَّ أقبَلوا بِهِ وبِامرَأَتِهِ وهِیَ حُبلی مُتِمٌّ (1) ، حَتّی نَزَلوا تَحتَ نَخلٍ مَواقِرَ ، فَسَقَطَت مِنهُ رُطَبَهٌ ، فَأَخَذَها أحَدُهُم فَقَذَفَ بِها فی فَمِهِ ، فَقالَ أحَدُهُم : بِغَیرِ حِلِّها وبِغَیرِ ثَمَنٍ ! فَلَفَظَها وألقاها مِن فَمِهِ . ثُمَّ أخَذَ سَیفَهُ ؛ فَأَخَذَ یَمینَهَ فَمَرَّ بِهِ خِنزیرٌ لِأَهلِ الذِّمَّهِ ، فَضَرَبَهُ بِسَیفِهِ ، فَقالوا : هذا فَسادٌ فِی الأَرضِ ! فَأَتی صاحِبُ الخِنزیرِ فَأَرضاهُ مِن خِنزیرِهِ . فَلَمّا رَأی ذلِکَ مِنهُمُ ابنُ خَبّابٍ قالَ : لَئِن کُنتُم صادِقینَ فیما أری فَما عَلَیَّ مِنکُم بَأسٌ ، إنّی لَمُسلِمٌ ، ما أحدَثتُ فِی الإِسلامِ حَدَثا ، ولَقَد أمَّنتُمونی ؛ قُلتُم : لا رَوعَ عَلَیکَ . فَجاؤوا بِهِ فَأَضجَعوهُ ، فَذَبَحوهُ ، وسالَ دَمُهُ فِی الماءِ . وأقبَلوا إلَی المَرأَهِ ، فَقالَت : إنّی إنَّما أنَا امرَأَهٌ ، أ لا تَتَّقونَ اللّهَ ! فَبَقَروا بَطنَها ، وقَتَلوا ثَلاثَ نِسوَهٍ مِن طَیِّءٍ ، وقَتَلوا اُمَّ سِنانٍ الصَّیداوِیَّهَ . (2)

.

1- .أتمّت الحُبلی فهی مُتِمٌّ : إذا تمّت أیّام حملها (لسان العرب : ج 12 ص 68 «تمم») .
2- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 81 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 403 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 142 عن أبی مجلز ، الإمامه والسیاسه : ج 1 ص 167 کلاهما نحوه .

ص: 433

تاریخ الطبری به نقل از حمید بن هلال : خوارجی که از بصره حرکت کرده بودند ، آمدند تا به برادرانشان در کناره نهر نزدیک شدند . پس دسته ای از ایشان که در راه بودند ، به مردی برخوردند که زنی را بر خری سوار کرده ، شتابان پیش می بُرد . پس به کنارش رفتند و او را فرا خواندند و به تهدید ، هراسانش ساختند و به وی گفتند : تو کیستی؟ گفت : من عبد اللّه هستم فرزند خَبّاب ، که صحابی پیامبر خدا بود . سپس خَم شد تا جامه اش را که هنگام هراساندن او از اندامش بر زمین افتاده بود ، بردارد . به او گفتند : آیا تو را به هراس افکندیم؟ گفت : آری . او را گفتند : تو را بیمی نیست! پس ما را از پدرت حدیثی روایت کن که وی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده باشد ؛ امید که خداوند ، ما را از آن سود دهد . گفت : پدرم از پیامبر خدا روایت کرد که آشوبی در پیش است که در آن ، دل مرد می میرد ، همان سان که بدنش می میرد . در آن [ فتنه ، آدمی] شبانگاه مؤمن است و صبحگاهان ، کافر؛ و روز را به کفر آغاز می کند و به ایمان پایان می دهد . گفتند : این حدیث را از تو پرسیدیم . حال بگو درباره ابو بکر و عمر چه رأیی داری؟ وی آن دو را به نیکی ستود . گفتند : درباره عثمان چه می گویی ؛ در آغاز خلافتش و در پایانش؟ گفت : او هم در آغاز و هم در پایان خلافتش ، بر حق بود . گفتند : چه می گویی درباره علی ، پیش و پس از داوری؟ گفت : همانا او خداشناس تر از شما و در دینش پرهیزگارتر و بصیرتر است . سپس گفتند : همانا تو از خواهش نَفْس پیروی می کنی و مردان را به نامشان نه کارهاشان ، پی می گیری . به خدا سوگند ، تو را می کشیم ، به گونه ای که هیچ کس را نکشته ایم . پس او را گرفتند و کتفش را بستند و سپس وی و زن او را که در پایان دوره بارداری بود ، با خود بردند و زیر نخلی پُر بار ، فرود آمدند . از آن درخت ، خرمایی فرو افتاد . یکی از خوارج ، آن خرما را برگرفت و در دهان خود گذاشت . یکی دیگر از ایشان به او گفت : از راه غیر حلال و بدون پرداخت وجه [ می خوری]؟ آن مرد خرما را از دهانش به بیرون افکند . سپس شمشیرش را برگرفت و به سمت راست رفت . در این حال ، خوکی از آنِ یکی از ذِمّی ها از کنار وی عبور کرد . آن مرد ، خوک را به شمشیرش زد . گفتند : این [ کار] ، فساد در زمین است . آن گاه صاحب خوک آمد و به ازای خوکش ، [ وی را تاوان دادند تا ]راضی اش کردند . چون ابن خبّاب این کار را از ایشان دید ، گفت : اگر در آنچه [ از شما ]می بینم ، صادقید ، پس مرا از شما بیمی نیست . من مسلمانم و در اسلام ، بدعتی نیاورده ام ؛ و همانا مرا امان دادید و گفتید که بیمی بر من نیست . پس خوارج او را آوردند و به پهلو خواباندند و سرش را بریدند ؛ و خونش در آب ، روان گشت . سپس به سوی آن زن آمدند . او گفت : همانا من تنها یک زن هستم . آیا خدای را پروا نمی کنید؟ پس شکمش را دریدند و سه زن از [ قبیله] طَی را هم کشتند و اُمّ سنان صیداوی را [ هم] از پای درآوردند .

.


ص: 434

. .


ص: 435

. .


ص: 436

الفصل الرابع : عزم الإمام علی قتال معاویه ثانیا4 / 1خُطبَهُ الإِمامِ قَبلَ المَسیرِ إلَی الشّامِتاریخ الطبری عن عبد الملک بن أبی حرّه :لَمّا خَرَجَتِ الخَوارِجُ وهَرَبَ أبو موسی إلی مَکَّهَ ورَدَّ عَلِیٌّ ابنَ عَبّاسٍ إلَی البَصرَهِ ، قامَ فِی الکوفَهِ فَخَطَبَهُم ، فَقالَ : الحَمدُ للّهِِ وإن أتَی الدَّهرُ بِالخَطبِ الفادِحِ ، وَالحَدَثانِ الجَلیلِ ، وأشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّهُ ، وأنَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللّهِ . أمّا بَعدُ ، فَإِنَّ المَعصِیَهَ تورِثُ الحَسرَهَ ، وتُعقِبُ النَّدَمَ ، وقَد کُنتُ أمَرتُکُم فی هذَینِ الرَّجُلَینِ وفی هذِهِ الحُکومَهِ أمری ، ونَحَلتُکُم رَأیی ، لَو کانَ لِقَصیرٍ أمرٌ ! ولکِن أبَیتُم إلّا ما أرَدتُم ، فَکُنتُ أنَا وأنتُم کَما قالَ أخو هَوازِنَ : أمَرتُهُمُ أمری بِمُنعَرَجِ اللِّویَ فَلَم یَستَبینُوا الرُّشدَ إلّا ضُحَی الغَدِ ألا إنَّ هذَینِ الرَّجُلَینِ اللَّذَینِ اختَرتُموهُما حَکَمَینِ قَد نَبَذا حُکمَ القُرآنِ وَراءَ ظُهورِهِما ، وأحیَیا ما أماتَ القرآنُ ، وَاتَّبَعَ کُلُّ واحِدٍ مِنهُما هَواهُ بِغَیرِ هُدیً مِنَ اللّهِ ، فَحَکَما بِغَیرِ حُجَّهٍ بَیِّنَهٍ ، ولا سُنَّهٍ ماضِیَهٍ ، وَاختَلَفا فی حُکمِهِما ، وکِلاهُما لَم یَرشُد ، فَبَرِئَ اللّهُ مِنهُما ورَسولُهُ وصالِحُ المُؤمِنینَ . اِستَعِدّوا وتَأَهَّبوا لِلمَسیرِ إلَی الشّامِ ، وأصبِحوا فی مُعَسکَرِکُم إن شاءَ اللّهُ یَومَ الإِثنَینِ . (1)

.

1- .تاریخ الطبری : ج 5 ص 77 ، الکامل فی التاریخ : ج 2 ص 400 ، أنساب الأشراف : ج 3 ص 140 عن عامر الشعبی وجبر بن نوف وغیرهما ، مروج الذهب : ج 2 ص 412 ، البدایه والنهایه : ج 7 ص 287 عن الشعبی وفیه إلی «ضحی الغد» ؛ نهج البلاغه : الخطبه 35 وفیه من «الحمد للّه » إلی «ضحی الغد» والأربعه الأخیره نحوه .